خانه عناوین مطالب تماس با من

آنچه دیده ام، آنچه می بینم...

آنچه دیده ام، آنچه می بینم...

پیوندها

  • گیس گلابتون - خانم دکتر چشمه علایی
  • چی نپوشیم؟ - نگارای عزیز
  • من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم - صمیم عزیز
  • گیلاس خانومی هستم - گیلاسی عزیز (محدثه خالو)
  • روزهای بهتری هم هست - مهرسای عزیز
  • نانازی بانو
  • آقای زیپ و خانوم زیگ زاگ
  • جوراب پاره و انگشت آزاد
  • ماجراهای گلابتون بانو
  • انجمن نو عروس
  • انجمن نوزاد
  • روزانه های زیتون - زیتون عزیزم
  • یادداشت های یک گلابی دیوانه - موسیو گلابی
  • توکای مقدس - توکا نیستانی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • سومین سالگرد پرواز غمگینت
  • کسالت نامه
  • [ بدون عنوان ]
  • طوفان نوشت!
  • عروسی 6
  • این روزهای من...
  • دوسِش دارم!
  • عروسی 5
  • بیخیالِ شمارش اصلا!
  • عروسی 4

بایگانی

  • مرداد 1393 1
  • تیر 1393 1
  • خرداد 1393 4
  • اردیبهشت 1393 11
  • فروردین 1393 2
  • اسفند 1392 4
  • بهمن 1392 1
  • آذر 1392 4
  • آبان 1392 7
  • مهر 1392 13

جستجو


آمار : 6598 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 17 چهارشنبه 15 آبان 1392 08:52
    - خبر خوب اینکه دیشب تونستم بخوابم. گرچه خیلی طولانی نبود ولی خوب بود. دیروز ظهر نتونستم بیدار بمونم و خوابم برد. زیاد هم خوابیدم. از ساعت 5 به بعد دیگه لب به چای و قهوه و کاکائو و هر چیزی که کافئین و نشاط آور داشته باشه نزدم. ساعت 11 یه لیوان شیر خوردم. ساعت 12 هم یه فنجون نیمه گلاب. بعدم سعی کردم به خودم تلقین کنم...
  • 16 سه‌شنبه 14 آبان 1392 06:20
    1. سالها با این روش زندگی کردم. از سال کنکور به بعد. شب ها بیدار بودم یا خیلی دیر می خوابیدم و روزها خواب شب رو جبران می کردم. این روند ادامه پیدا کرد. ولی هیچ وقت برام معضل نبود. اصلا مهم نبود برام این قضیه. هر وقت اراده می کردم می تونستم بخوابم، خودم دوست داشتم که بیدار باشم وگرنه مشکل به خواب رفتن نداشتم. عاشق شب...
  • 15 شنبه 11 آبان 1392 06:31
    1. این قالب رو فعلا و موقتا به خاطر حال و هوای بارونیِ شهر گذاشتم. عوض میشه. قالب تیره دوست ندارم. فقط به خاطر این که دقیقا حس همون آقاهه ی بالای وبلاگمو دارم گذاشتمش. 2. خالم برگشت. مهمونی هم تموم شد. از اونجایی که خانوادگی بود و میتونستیم کنار خانواده ها و همسرامون باشیم نه فقط در جوار خانومها، خیلی هم بد نگذشت....
  • 14 سه‌شنبه 7 آبان 1392 07:28
    - چند شبه ساعت دوازده-یک شب خوابم میبره ولی ساعت 5 وقتی هوا داره آروم آروم روشن میشه بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره. پا میشم به کارام میرسم. خدا کنه این روند ادامه پیدا کنه ولی 5 خیلیییی زوده بتونم تا 7-8 بخوابم :( بدنم نسبت به خواب شبانه مقاومت نشون میده نمیدونم چرا :( - چند روزه هوا بی نظیره. یکشنبه کلی بارون اومد....
  • 13 پنج‌شنبه 2 آبان 1392 03:09
    - چند روز ننوشتم. در روزهای بی حوصلگی و بد خلقی و بی اعصابیٍ ماه به سر می برم. - خالم و همسرش دوشنبه از حج بر میگردن. خالم دوست نداشت به این سفر بره. هدیه و اصرار همسرش بود. دوست دارم برگرده و ازش بپرسم حالا پشیمونه یا راضیه که رفته. چون من هم دلم نمیخواد برم. - ولیمه :-| یه مهمونیٍ رسمی که نمیشه پیچوند :-| البته رفتن...
  • 12 یکشنبه 28 مهر 1392 17:49
    - جمعه با خانواده ی من رفتیم لویزان به صرف جیییگر :) دوست ندارم زیاد ولی چسبید. - اون کلاسی بود که قرار بود درباره ی هوش چندگانه کار کنم؟ حذفش کردم! ترم بعد با یه استاد بهتر ارائه میشه تصمیم گرفتم با اون بردارم. در نتیجه تحقیقم هم ناقص موند. ولی همینقدر بگم که هوش چندگانه یا multiple intelligence نوع جدیدی از سنجش...
  • 11 جمعه 26 مهر 1392 04:09
    - کل امروز فقط فیلم و سریال دیدم. کار و درس هم تعطیل و فقط استراحت. اما الان دارم درس می خونم. باید به فکر موضوع پایان نامه باشم. چندتا موضوع توو ذهنمه ولی هنوز به طور جدی بهش فکر نکردم. - هیچ خبر خاصی نیست و هیج موضوع هیجان انگیزی اتفاق نیفتاده که تعریف کنم. فقط خیلی عجله ای پاستا با سس بشامل پختم ولی بد نشد:
  • 10 پنج‌شنبه 25 مهر 1392 06:59
    - رفتیم منزل آقای الف و شب هم منزل مامان و بابام. هیچ خبر خاصی هم نیست. خوش گذشت ولی کلا بی حال و سرما خورده ام. - حامد بهتره و سر ساعت داروهاشو میخوره. توو خونه با کلاه و جوراب پشمی میگرده :-| - رها شو کمی از طلسم غرور / من آن سایه ی شومِ بد نیستم غرض خودستایی نباشد ولی / من اصلا بدی را بلد نیستم! (خودم-پاییز دو سال...
  • 9 چهارشنبه 24 مهر 1392 03:00
    -امشب اصلا حوصله ندارم :-| حامد رو دوباره بردم دکتر و گفت سینوزیت داره :( با یک خروار قرص و آمپول و شربت برگشتیم خونه. هجده سال بود آمپول نزده بود. میگفت خودت بزن برام. ولی چون آنتی بیوتیک بود گفتم که نمیشه و رفتیم پیش دکتر. آمپول که زد یکم بهتر شد. ولی کلا باید ده روز مواظبت کنه و همیشه هم مراقب باشه که سرما نخوره....
  • 8 سه‌شنبه 23 مهر 1392 01:25
    - یه پروژه ی کاری سخت و وقت گیر دستمونه. ویرایش ترجمه ی کتاب یه آدم مهم! این آدم مهم! که استاد دانشگاه، نویسنده، یه تاجر موفق و یک به قول خودش مترجم! هست، لطف کرده کتاب رو داده دست دانشجوهای بیچاره به عنوان پروژه ی پایان ترم که ترجمه کنند! اونم دانشجوهای یه رشته ی کاملا بی ربط به زبان! دانشجوها هم یه عده بردن بخش...
  • 7 دوشنبه 22 مهر 1392 06:40
    -سرما خوردم دوباره. دیشب ساعت یازده قرص خوردم و خوابیدم ولی دوباره ساعت سه بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. توو همون چند ساعت که خوابیدم کلی خوابای آشفته دیدم. یکیش این که خواب دیدم رفتم یه فروشگاه زنجیره ای خرید کنم. یکی از مواد غذایی منقضی بود و به خاطر همین با مسئولین بحثم شده بود. بعدش اینقدر معطل کردم که شب شد و وقتی...
  • 6 شنبه 20 مهر 1392 01:42
    -امروزم با برادرشوهرای نازنینم و خانومای مهربون و دوست داشتنیشون گذشت و خیلی هم خوش گذشت. از صبح پیش ما بودن و ناهار هم آقای الف (برادر بزرگتر) و خانوم نون (خانومش) دوست داشتن که برامون اسپاگتی و پاستا به سبک خودشون درست کنن و نذاشتن ما آشپزی کنیم. خیلی هم خوشمزه بود و چسبید. شب هم تصمیم گرفتیم بریم بیرون بستنی بخوریم...
  • 5 جمعه 19 مهر 1392 03:55
    - یه موضوعی توو زوجای جوون باب شده که خیلی باهاش ارتباط برقرار نمیکنم. اونم غذا خوردن تووی یه بشقابه. به نظرم هم از نظر بهداشتی غلطه و هم از نظر فرهنگی جالب نیست. چند وقت پیش یه زوج جوونی مهمونمون بودن که حدود یک سال بود عروسی کرده بودن (البته به اضافه ی دو سال عقد). من و همسرم سر میز نشستیم که رفت و آمدمون به...
  • 4 پنج‌شنبه 18 مهر 1392 05:25
    -شب خوبی بود امشب. شبایی که با دوستامون جمعیم و فارغ از همه ی دنیا شبای خوبیه. خدایا شکرت که دوستای خوب داریم که بودن باهاشون لذت بخشه و وقتی با همیم بعدش پشیمون نمیشیم از وقتی که با هم گذروندیم. -این روزا یه دوست عجیبی به جمعمون اضافه شده. یه دوستی با زندگی خیلی عجیب. درست شبیه داستان ها. نه کاری از دستم بر میاد که...
  • عرق خورشید، اشک ماه! شنبه 13 مهر 1392 02:21
    امشب رفتیم تئاتر شهر تماشای تئاتر "عرق خورشید، اشک ماه" کارگردانش آتیلا پسیانی بود. بازیگراش رضا کیانیان، علیرضا خمسه، خسرو پسیانی، بیست کودک 8-9 ساله و یک اسب بودن! نویسندش هم محمد چرمشیر. برخلاف همه ی نقدهایی که بهش شده ولی دوسش داشتم. بازی خسرو پسیانی ضعیف بود، مخصوصا فن بیانش. بازی رضا کیانیان و خمسه که...
  • 3 پنج‌شنبه 11 مهر 1392 14:39
    شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی شما که کله ت پره، معلّم مردم گنگی واسه هر چی که می گن جواب داری، در نمی مونی بگو از چیه که من دلم گرفته؟ راه میرم دلم گرفته . . . می شینم دلم گرفته . . . گریه می کنم ، می خندم، پا میشم، دلم گرفته . . . دلم گرفته . . ....
  • 2 پنج‌شنبه 11 مهر 1392 03:52
  • 1 پنج‌شنبه 11 مهر 1392 03:32
    ساعت سه نیمه شب است دراز کشیده ام روی تخت و نگاهش میکنم پشت میزش نشسته و مشغول کارهای خودش است متوجه نگاهم نمیشود چقدر دوست دارم این آدم را وقتی آرام است دنیایم به اندازه ی کودکیها زیباست...
  • 48
  • 1
  • صفحه 2