عروسی 5

ساعتم که زنگ خورد فوری قطعش کردم که حامد بیدار نشه. مامانم بهش گفته بود تو تا 9-10 بخواب من مینارو میبرم آرایشگاه که خسته نشی تا شب خیلی دوندگی دارید. آروم از اتاق اومدم بیرون دیدم مامان گلم رفته برام نون تازه گرفته و میز صبحانه رو چیده و منتظرمه. صبحانه رو با هم خوردیم و وسایلم رو برداشتیم و مامانم از زیر قرآن ردم کرد و رفتیم. خدارو شکر آرایش هم نباید میکردم و وقتم گرفته نمیشد :دی  آرایشگاه زیاد دور نبود؛ تقریبا 10 دقیقه با ماشین فاصله بود. وقتی رسیدیم مامانم گفت تو سریع برو بالا من ماشین رو پارک میکنم وسایلتو میارم. آقای نگهبان اومد کمک مامانم که جای پارک براش پیدا کنه و منم رفتم داخل. رفتم صندوق فیشم رو تحویل دادم و گفت برو بالا وسایلت رو تحویل بده و لباسهاتو عوض کن و بیا. رفتم طبقه ی بالا که دو تا سالن بود. یه سالن که برای ناخن و اپیلاسیون و انتظار همراهان عروس بود و یه سالن هم برای عروس و ناهار و سرویس بهداشتی عروس ها و وسایلشون و خلاصه کلا برای عروس بود. چند تا خانوم اونجا بودن که مسئول کارهای عروسها بودند. تا برم بالا و مانتوم رو دربیارم مامانم هم اومد. یکی از اون خانومها اومد لباس ها و وسایلم رو تحویل گرفت و یه فیش بهمون داد که تووش نوشته بود چه وسایلی تحویل دادیم و فقط یه کیف کوچیک از وسایلی که ممکن بود لازمم بشه برداشتم. مامانم رفت برام یه نوشابه ی انرژی زا خرید و رفت. رفتم طبقه ی پایین. اونجا یه خانوم جوونی بود به نام ناهید که مسئول هماهنگی های عروس بود. راهنماییم کرد به اتاق میک آپ. یه اتاق بزرگی بود که کلی صندلی مخصوص آرایش کنار هم چیده شده بود و عروس های مربوط به هر آرایشگر یا داشتن آرایش میشدن یا منتظر بودن نوبتشون بشه. آرایشگر من قدیمی ترین آرایشگر اونجا بود که اون روز 3 تا عروس داشت. خانوم نازی بود و چهره ی آرامش بخشی داشت. یکی از عروس ها داشت آرایش میشد، یکیشون زیر سازی صورتش انجام شده بود و نشسته بود و من هم که سومی بودم. بعد از اینکه آرایشگرم من رو دید خیلی تعجب کرد و گفت که تو چرا شینیونت انجام نشده تو شینیون اولی!!! والا من که این اصطلاحات رو بلد نبودم گفتم نمیدونم بهم گفتن این ساعت بیا و منم اومدم. ناهید رو صدا زد و ناهید دفترش رو آورد و گفت ببین اینجا نوشته میک آپ اوله! آرایشگر هم دفترش رو آورد گفت بیا ببین اینجا نوشته شینیون اوله. با خودم گفتم بیا! شروع شد! واسه همین استرسا بود از عروسی خوشم نمیومد دیگه! اما از اونجایی که به خودم قول داده بودم هیچی باعث نشه استرس بگیرم و روزم خراب شه سعی کردم خونسرد باشم و صبر کنم خودشون به نتیجه برسن. دیگه آرایشگرم یکم به ناهید غر زد به خاطر اشتباهشون و گفت مسئول شینیونش هنوز نیومده ولی حالا یکاریش میکنم. به دستیارش گفتم دیرم میشه نه؟ گفت نه نگران نباش زودتر از ساعتی که گفتیم هم آماده ای. دیگه منم زدم به در بیخیالی و مشغول صحبت با عروس کناریم شدم. عروس اول آرایشش تموم شد و فرستادش رفت سراغ کارای دیگش و عروس دوم رفت نشست روی صندلی. ساعت 8:15 من آرایشگاه بودم و الان ساعت 9:15 بود. آرایشگرم از اتاق رفت بیرون و سالن شینیون رو نگاه کرد و من رو صدا کرد گفت بیا اینجا. دو تا دستیارهای شینیون کارم اومده بودن ولی خودش هنوز نیومده بود. ازشون خواهش کرد براشینگ موهامو انجام بدن و کشها رو ببندن تا خود مسئول بیاد. بعد از اینکه این کار انجام شد دوباره اومدم سالن آرایش که این بار بهم گفت برو بالا سالن ناخن و بگو ناخن هاتو درست کنن و بعد بیا پایین. وقتی رفتم بالا دیدم عروس اولی همه کارهاش تموم شده و لباسشم پوشیده و داره ناخناش رو درست میکنه. من با اون موهای کش بسته و بدون لباس عروس و بدون آرایش اصلا شبیه عروسا نبودم و فکر کردن مشتری عادیم. وقتی فهمیدن عروسم تعجب کردن که چرا هنوز هیچکار نکردم. دیگه یکم استرس گرفته بودم. ناخن هام که تموم شد فوری رفتم پایین. آرایشگرم رفته بود صبحانه که سریع ناهید پیجش کرد و اومد و بالاخره کار من رو شروع کرد. اول یکم باهام مشورت کرد که چه سبکی دوست دارم. گفتم نه خیلی لایت و بی روح نه جیغ و اجق وجق. یه آرایش ساده ولی پررنگ و بادوام. رژ حتما قرمز (من عاشق رژ قرمز و اکثر اوقات رژ قرمز دارم). تاکید کردم که پوستم رو هم برنزه نکنه و رنگ پوست خودم باشه. موقع آرایش چشم همش از چشمام اشک میومد و نمیتونستم پلک نزنم ولی خیلی آرایشگرم صبور و آروم بود و دستاش تمیز بود و بوی خوب میداد و حس بدی بهم دست نمیداد. چون من خیلی از آرایشگر شلخته بدم میاد. کارم که تموم شد و خودم رو توی آینه نگاه کردم راضی بودم. همون جوری بود که میخواستم. بهم گفت سریغ برو بالا لباست رو بپوش و کار موهات که تموم شد قبل رفتن دوباره بیا که چکت کنم. رفتم بالا همون خانومه کمکم کرد لباسمو پوشیدم و اومدم سالن شینیون. شینیون کارم هم اومده بود. ازم پرسید چه مدلی مد نظرمه که بهش گفتم اولا جمع و باز باشه دوما موهام نچسبه به سرم که قدم کوتاهتر دیده نشه. دیگه فوری دست به کار شد و منم خودم رو توو آینه نگاه میکردم و گاهی نظر میدادم و از روند شینیونم راضی بودم. تموم که شد و تاج رو که گذاشت مامانم اومد و دوباره بینیش گل گلی شد و گفت که خوشگل شدم و دسته گل رو هم گرفتن و حامد داره راه میفته کم کم. ساعت 12:15 بود و من قرار بود 1 آماده بشم و همونجور که دستیار آرایشگرم گفته بود زودتر هم حاضر شده بودم. دیدم که اون عروس اولی هنوز داخل سالنه و گفتم چه خوب که زیاد معطل نشدم. دیر اومدم ولی با بقیه حاضر شدم. دیگه تقریبا کاری نداشتم، رفتم سالن عروسی و برام ناهار آوردن؛ جوجه کباب بود بدون برنج؛ با نوشابه. نوشابه رو نخوردم و به جاش انرژی زای خودمو خوردم با دو تا تیکه کوچیک جوجه. ساعت نزدیک 1 شده بود. زنگ زدم به حامد و گفت نزدیکه آرایشگاهه. ساعت 1 مامانم دوباره اومد و گفت حامد با فیلمبردارها رفتن چند تا سکانس بگیرن. نیم ستم رو بهم داد و وسایل اضافیم رو تحویل گرفت و رفت. اون خانوم باز اومد کمک کرد کت و شنلم رو پوشیدم و لباسم رو چک کرد. وقتی اسمم رو پیچ کردن کم کم آروم آروم از پله ها اومدیم پایین و رفتم پیش آرایشگرم برای چک نهایی و ناهید هم یه دور همه چیز رو چک کرد و با اون خانوم رفتیم بیرون. وقتی پرده رو کنار زدم ماه داماد خوش تیپم دسته گل به دست منتظرم بود. جفتمون اصلا احساس نمیکردیم عروس و دامادیم و مثل همه ی وقتای دیگه با دیدن همدیگه غش غش خندیدیم و ذوق کردیم. بغلم کرد و گفت عروسک شدی، مثل فرشته ها شدی. دسته گل رو بهم داد و فیلمبردار صدامون کرد که ازمون فیلم بگیره. چند تا سکانس باید جلوی آرایشگاه گرفته میشد و وقتی تموم شد راه افتادیم به سمت باغ برای عکاسی داخل باغ...

نظرات 3 + ارسال نظر
زیتون دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 16:03

الهی قربونت برم :*
عزیزدلمی. مهم نیس. چه خوب که همین حالا بودی و پاکش کردی :)
اصن عصبانی نیستم.
یعنی اصلا اصلا اصلا

هول شدم رفتم بیشتر کامنت خصوصیاتو کلا پاک کردم :((((
واقعا مهربونی که عصبانی نیستی
خدارو شکر که به خیر گذشت ولی واقعا ناراحت شدم از این بی دقتیم
کلی معذرت و شرمندگی

می بوسمت :-****

زیتون دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 15:55

اه آره پروتزی زشته :دی

:***

آره :)

اون خصوصی طول و دراز رسید یا اینقدر طولانی بود ارسال نشد؟ :دی

زیتون شنبه 27 اردیبهشت 1393 ساعت 17:43

خییییییییییلی قشنگ مینویسی. من همشو تصویری دارم میبینم. مخصوصا اونجاشو که با دیدن هم غش غش خندیدین. منم خنده م گرفت

:)))

نوشتن خاطره خیلی حس خوبیه



ئه این شکلک بوس لب پروتزی رو گذاشتی :دی :))))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد