خوبم
نمیدونم اصلا از چی بنویسم
رشته ی همه ی نوشته هام از دستم در رفته
سفرنامه هام نیمه کاره موند
نتونستم از سفر اصفهان و شمال بنویسم
کلی خاطرات خوب ساخته شد این مدت و نشد که ثبتشون کنم و از این بابت ناراحتم
همه ی اینا به خاطر یه سردرد لعنتی بود که اول با خستگی شروع شد و بعد چیزی شبیه سرماخوردگی
بعدش سردردهای شدید و کلافه کننده
انگار که سرم خواب میرفت
بعد کم کم با نزدیک شدن به روزهای قرمز تقویم کمردردهای بی سابقه و حالت های عجیب
شک کرده بودم که شاید نی نی دارم
پنج روز خونه ی مامانم موندم و فقط خوابیدم
دو روز هم مامانم اومد پیشم و باز هم فقط خوابیدم
و بعد هم شک و شبهه ی نی نی داشتن از بین رفت
و سر انجام متوجه شدم که بنده دوباره دچار کم خونی و کمبود آهن شدید شدم و بیشتر این مشکلات به خصوص سردرد به همین دلیل بوده
الان که دارم مینویسم بهترم ولی خوب هم نیستم
همش منگ و خواب آلودم
امشب به زور حامد از خونه بردم بیرون تا یکمی هوا بخوره توو سرم
بعد هم با کلی موز و شیر و هر چیزی که قکر میکرد حالمو شاید بهتر کنه برگشتیم خونه
منم حتی حس نداشتم بگم شیر موز و این چیزا زیاد تاثیری توو حالم نداره
ولی راستش چندبار هم یواشکی قرصای آهنمو نخوردم
چون قرصای آهن بهم حالت تهوع میده و دکتر هم معتقده کپسولای خارجی عزیزم بی فایده و به درد نخورن و همین قرصای آهن کوچولوی قهوه ای زشت رو باید بخورم
من همیشه کم خون بودم و فشار رو به پایین داشتم
اما مدتی بود خیلی بهتر شده بودم
حالا دوباره باید یک دوره ی بی حالی و بدخوابی و کسالت رو طی کنم
آها قبل از این که بفهمم مشکلم چیه دکتر بهم گفته بود که از بس با گوشی و لپ تاپ و این چیزا کار میکنی به چشمات فشار داره میاد
خب من بخش عمده ای از روزم صرف ترجمه میشه و واقعا هم فشار میاد
و فعلا جدای از این مشکل بهم گفته تا حد ممکن ار تکنولوژی دور باشم
و به همین دلیل فعلا ترجمه هم نمیکنم
خب این مدت تولد حامد هم بود
هشت تیر
واسش یه تولد کوچولو هم گرفتم
دیگه فعلا همین
خاطرات عروسی رو حتما ادامه میدم
بهتر بشم برمیگردم و دوباره مینویسم
عجب پست کسل و بی حالی :دی