- تعطیلات مامانم اینا اومدن پیشمون. خوش گذشت. بعد مدتها کلی Girl talk با مامانم رد و بدل کزدیم :)
- توو این هفته دو بار رفتیم فروشگاه برای خرید کلی خونه، یکبار هایپر می، یکبار پروما. چقدر خرید خونه سخته همش آدم یچیزی یادش میره با این که یادداشت میکنم
- کتابخونه رو یکم جمع و جور چیدم و تعدادی از کتابای عزیزمو از انبار آوردم بالا. دلم براشون تنگ شده بود، الان میخوام برم مرتبشون کنم، دوباره داره وقتم برای مطالعه یکم باز میشه.
- چیزی به کنکور نمونده، برادرشوهر جان ممنوع الملاقات شده :)
- من چه ترفندی بزنم که همسر دلبندم وقت رفتن از خونه و برگشتن، لباس ها و کیف هاشو به جای روی صندلی و میز تحریر و تخت، بذاره داخل کمدش؟
- پس از باران تموم شد. دیگه تلویزیون رسما خاموش شد.
- وبلاگم یه تمیز کاری اساسی میخواد. فونتاش به هم ریختست، قالب جدید دلم میخواد، عنوانا قاطی پاتی! کار داره خلاصه!
- یک نفر با جستجوی جمله ی " اگه شبها بیدار باشم و روزها بخوابم چی میشه" به وبلاگ من رسیده!!! :))))) دوست عزیزی که این عبارت رو جستجو کردی فقط بهت بگم که بعد یه مدت حسابی مریض میشه و سیستم بدنت مختل میشه! نکن این کارو! منم خوب شدم فعلا که چند ماهه شبا میخوابم و کله ی صبح بیدارم :))
- یک نفر هم با جستجوی جمله ی " پاتریک و باب اسفنجی چگونه با هم آشنا شدند" اومده به وبلاگ من :))))) یعنی کشته مرده ی کنجکاوی این دوست عزیزمون شدم واقعا :)))
- پنج شنبه شب رفتیم فیلم طبقه ی هساث رو دیدیم. یکی از عوامل اصلیش پدر صمیمی ترین دوستمه و خودش هم تووی فیلم یکی از عوامل فرعی بود و به خاطر این رفتیم بیشتر. بد نبود. خوش ساخت بود ولی جدا باید براش محدودیت سنی میذاشتن. فیلم با این که به ظاهر کمدی بود اما صحنه هایی از مرگ داشت که برای بچه ها سنگین و حتی ترسناک بود. کنارمون یه پسر بچه نشسته بود و همش میترسید و از باباش سوال میپرسید. ولی در کل بد نبود.
- فعلا همینا :)
چه انتظارایی داری از من دختر :دی
میخوای من کنکوری تونو یادم مونده باشه؟=))
جدی یادم رفته بود اما الان که گفتی اومد تو ذهنم چیزایی که نوشته بودی. کامنتش تو اون پست رمزی واسه خودم محفوظه :*
ای ول بابا :)
از این بابت مامانت اعصاب بسیار آرومی داشته :دی
والا با وصفی که نوشتی مخصوصا اون لوازم بهداشتی اضافه ، تقصیر تو که نیس که حامد هیچ جای بیشتری نداره :دیییییییی
اما خب باهاش بساز. خوبیاشو ببین :دی
جورابا رو خیلی بامزه میگه :)))
:دی
چرا؟ :دی بعضی وقتا لازمه آدم با یکی بشینه حرفای خانومانه بزنه، سبزی هم پاک کنن حتی :دی :)))) حالا اگه مامان باشه که چه بهتر. چون مطمئنی هر چی درد دل کنی فرداش از همه نمیشنوی. خیلی خوبه :) تو و زیتونک هم از این girl talkها دارید؟ :)
واقعا میبینی؟ آخه منِ بیچاره :(((
:دی
برای زیتون بیسواد عبارت انگلیسی بند اول رو توضیح بفرمایید :دی
آخی... شمام کنکوری دارین؟
دنبال ترفند نباش. ابدا فایده نداره. این جنس مخلوق خدا ، ذاتش شلخته س. من در عمر سی و شیش ساله م فقط یک نفر مرد منظم دیدم =))
شکسته نفسی نفرمایید :دی یعنی حرفای خانومانه و دخترانه :)
گفته بودم که داداش کوچیکِ حامد هم کنکوریه که. کلی نوشته بودم قبلا برات راجع بهش. اونم ریاضیه. دوست داره معماری قبول بشه.
آخه من بابام رو دیدم که اینقدر مرتبه که اگه زنگ بزنه و یه سوزن از کمدش بخواد میتونه آدرس دقیق و سر راست بده که سوزن رو پیدا کنی از بس کمدش تمیز و مرتبه. هرگز ندیدم از بیرون بیاد و لباساش رو نذاره جای مشخص خودشون. حتی در بدترین شرایط هم ندیدم وسایلش سر جای خودشون نباشن. البته حامد هم مرد منظمی محسوب میشه، خیلی تمیزه و خیلی تمیز و مرتب کاراش رو انجام میده اما نمیدونم چرا اینقدر با سازماندهی کمدش و لباساش مشکل داره. بهونش هم اینه که همیشه یه اتاق گنده با کلی کمد داشته و عادت نداره همه ی وسایلش رو بذاره توو یه کمد کوچولو. انگار تقصیر منه :( تقصیر منه؟ آخه همه ی کمدارو من برداشتم واسه خودم :دی کمد دیواری بزرگه و همه ی کشوهای میز آرایش و کمد کوچیک اضافه همش واسه منه و حامد فقط یه کمد دیواری کوچیک داره که تازه وسایل بهداشتی اضافه رو هم گذاشتم توش :))))) حالا تو بگو تقصیر منه؟ آیا این دلیل میشه که هر روز صبح لباساشو بذاره رو میز و صندلی و تخت؟ من از تلاش نمی ایستم و یه راهی کشف می کنم. تازه وقتی بهش میگم جوراباتو بعد از اینکه شستی و خشک شد بذار داخل باکس ، با تعجب میگه چطور نمیدونی جای جوراب گوشه ی اتاقه؟؟؟؟ :)))