17

- خبر خوب اینکه دیشب تونستم بخوابم. گرچه خیلی طولانی نبود ولی خوب بود. دیروز ظهر نتونستم بیدار بمونم و خوابم برد. زیاد هم خوابیدم. از ساعت 5 به بعد دیگه لب به چای و قهوه و کاکائو و هر چیزی که کافئین و نشاط آور داشته باشه نزدم. ساعت 11 یه لیوان شیر خوردم. ساعت 12 هم یه فنجون نیمه گلاب. بعدم سعی کردم به خودم تلقین کنم که بدنم در اثر شیر و گلاب آروم و خوابالوده شده. چشمامو بستم و در کمال تعجب خیلی زود خوابم برد! خیلی هم آروم و با لذت خوابیدم. ساعت 6 ساعت حامد زنگ زد و بیدار شد. منم پا شدم. الهی بمیرم ترسیده بود هی میگفت بخواب بخواب. ولی من کاملا قبراق و سر حال از این که تونستم 6 ساعت مفید و آروم بخوابم بیدار شدم و گفتم دیگه کافیه، سرحالم و میخوام به کارام برسم. با هم صبحانه خوردیم و تا الان هم کلی کار کردم و کلی سر حال و خوشحالم. خدا کنه شبهای دیگه هم تاثیر داشته باشه.

 

- مادر شوهر و پدر شوهرم برای کاری رفتن شمال. دوستشون دارم و وقتی نیستن دلم براشون تنگ میشه. با این که گاهی ازشون دلخور میشم ولی انسانهای با محبت و دوست داشتنی و محترمی هستن. وقتی داشتن میرفتن مادر شوهرم محکم بغلم کرده بود و بوسم میکرد و میگفت تو عشق منی، جیگر منی، دختر منی. وقتی برگردن ما سفریم و برای همین دلم تنگ میشه براشون.

 

- لپ تاپ حامد رو تا اطلاع ثانوی ازش پیچوندم و فرستادمش پای کامپیوتر داداشش:دی چون لپ تاپ خودم سرعتش کند شده و مینی لپ تاپ عزیزم هم خونه ی مامانم جا مونده. اینقده حال میده با لپ تاپ پیچونده شده کار کردن :دی فقط بدیش اینه که حروف فارسی نچسبونده روش و آدم بیچاره میشه تا تایپ کنه. البته بعد از چند ساعت عادت کردم و الان تند تند تایپ می کنم.

  

- دلم یه رنگ موی متنوع میخواد. کلا دلم یه تنوع ظاهری میخواد. دوست دارم یکم روشن کنم موهامو. موی تیره بیشتر سنمو پایین میاره گرچه بهم میاد. یه رنگ روشنی دلم میخواد که نه دکلره بخواد، نه به زردی بزنه، نه به قرمزی بزنه. یه رنگ روشن شیک با پایه ی قهوه ای. ولی نمیدونم چه رنگی کنم. الان توو مایه های زیتونی-دودی-قهوه ایه موهام. بعدم تصمیم گرفتم یه کوچولو کوتاه کنم موهامو. یه کم محض تنوع. شاید شاید شاید شنبه قبل سفر برم آرایشگاه. چون تا شنبه وقت نمیکنم برم خونه ی مامانم و آرایشگاهم اونجاست.


- اینترنت هی قطع میشه، هی وصل میشه، هی قطع میشه، هی وصل میشه...


 

نظرات 1 + ارسال نظر
زیتون پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 09:39

- آخ از دست این کافئین... یه مدت از راه که میرسیدم خونه فوری یه شیرنسکافه میخوردم و بعد هی میگفتم چرا زود خوابم نمیبره؟!
خبر خوبی بود. ایشالا از این به بعدم اثر کنه.
اینقده ذوقم میگیره از کارای دونفره ت با حامد مینویسی. یا از کارایی که برات میکنه. این صبحونه ها، بیرون رفتنا، کادوها، اون شیربرشتوکه، و فقط از ته دلم برای دوام خوشبختیت دعا میکنم چون لیاقتشو داری.
من کلا واسه عروس دومادای عاقل عاشق ، ذوقمرگم :دی

- دروغ میگه دروغ میگه دروغ میگه. تو جیگر منی. منم بلدم بوست کنم و بغلت کنم. دروغ میگهههههههه :دی
(زیتون خبیث آبادی)

- من تایپم کنده. مث زبانم و مث یه چیز دیگه =))

- من اینبار فندقی زدم. یه قهوه ای تیره با یه تون قرمز خفیف. دقیقا مث پوست فندق. خعلی خششششنگه. حداقل به من اومده. شماره و مارکش یادم نیس. برات مینویسم اگه دوست داشتی تو کاتالوگش ببین :***

- اینجا ایران است...

من عاشقم کاپوچینوام. مخصوصا TORA BIKA
الانم یه بسته خریدیم هی وسوسه میشیم میخوریم خدا کنه باز بهم نریزه خوابم :(

س که مهربونی تو. اینقده دوستت دارم که نگوووو :-***

- من متعلق به همه ی شمام :دی

- چه چیز دیگه دقیقا :دی

- آره مامانمم همین رنگ رو پیشنهاد داد ولی میترسم نیاد بهم :(

-اینجا ویران است...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد