12

- جمعه با خانواده ی من رفتیم لویزان به صرف جیییگر :) دوست ندارم زیاد ولی چسبید.


- اون کلاسی بود که قرار بود درباره ی هوش چندگانه کار کنم؟ حذفش کردم! ترم بعد با یه استاد بهتر ارائه میشه تصمیم گرفتم با اون بردارم. در نتیجه تحقیقم هم ناقص موند. ولی همینقدر بگم که هوش چندگانه یا multiple intelligence نوع جدیدی از سنجش میزان هوش آدماست. قدیما فقط یه تست میگرفتند و میگفتند فلانی ضریب هوشیش اینقدره مثلا. حالا بر اساس اون ضریب هوشی یا طرف باهوش بود یا نبود. ولی هوش چندگانه میاد هوش و توانایی ذهن آدم رو به انواع مختلف تقسیم و بررسی می کنه. مثلا از یه بچه انواع تست گرفته میشه و برای مثال هوش ریاضی، هوش نقاشی، هوش موسیقی و ... بررسی میشه بعد معلوم میشه که مثلا هوش ریاضیش بالاتر بوده و هوش زبانیش پایینتر و هوش نقاشیش متوسط و ... . بعد میانگین اینا یه نسبت کلی از هوش اون آدم ارائه میده و از ضریب هر هوش هم میشه فهمید که چه آینده ی شغلی و تحصیلی براش مناسبتره. اگه علاقه مندید که بیشتر و دقیق تر و علمی تر بدونید راجع بهش، به انگلیسی یا فارسی سرچ کنید، کلی مقاله ی خوب پیدا میشه.


- برای یکی از کلاسا باید یه پروپوزال ارائه بدیم این ترم. استاد که داشت میپرسید روی چه موضوعی میخواید کار کنید همینجوری گفتم تاثیر جنسیت مترجم بر ترجمه و ترجمه ی فمینیستی. خوشش اومد و گفت خوبه کار کن. ولی حالا پشیمونم. شاید تغییرش دادم.


- مادر شوهرم یه عدسی هایی میپزه که مزه ی بهشت میده! عجیب خوشمزه میشه!


- امروز حاضر شدم رفتم دانشگاه، دم در که رسیدم احساس کردم حوصله ندارم! برگشتم خونه!!! نکته ی جالبش اینجاست که دیشب بعد از مدتها ساعت 10 شب خوابیدم. گرچه ساعت سه و نیم بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد ولی همین چند ساعت هم رکورد خوبی بود و صبح کاملا سر حال بودم. ولی به دانشگاه که رسیدم حس کردم الان دوست ندارم برم سر کلاس. البته چند دقیقه نشستم توو ماشین بلکه حوصلم برگرده. ولی برنگشت نامرد!


- دوست حامد اومده اینجا. دارن انیمیشن میسازن. برم براشون قیمه بپزم. قیمه بادمجون احتمالا. فعلا.

11

 - کل امروز فقط فیلم و سریال دیدم. کار و درس هم تعطیل و فقط استراحت. اما الان دارم درس می خونم. باید به فکر موضوع پایان نامه باشم. چندتا موضوع توو ذهنمه ولی هنوز به طور جدی بهش فکر نکردم.


- هیچ خبر خاصی نیست و هیج موضوع هیجان انگیزی اتفاق نیفتاده که تعریف کنم. فقط خیلی عجله ای پاستا با سس بشامل پختم ولی بد نشد:




10

- رفتیم منزل آقای الف و شب هم منزل مامان و بابام. هیچ خبر خاصی هم نیست. خوش گذشت ولی کلا بی حال و سرما خورده ام.


- حامد بهتره و سر ساعت داروهاشو میخوره. توو خونه با کلاه و جوراب پشمی میگرده :-|


رها شو کمی از طلسم غرور / من آن سایه ی شومِ بد نیستم

غرض خودستایی نباشد ولی / من اصلا بدی را بلد نیستم!


(خودم-پاییز دو سال پیشش فکر کنم-مخاطبش هم یه دوست بود)


-هرگاه ردپای کسی که آرامشم را گرفته بود دنبال کردم به خودم رسیدم!


(اودیپ-آندره ژید)



- چقد پیش تو آروم میشه دنیا...



9

-امشب اصلا حوصله ندارم :-|

حامد رو دوباره بردم دکتر و گفت سینوزیت داره :( با یک خروار قرص و آمپول و شربت برگشتیم خونه. هجده سال بود آمپول نزده بود. میگفت خودت بزن برام. ولی چون آنتی بیوتیک بود گفتم که نمیشه و رفتیم پیش دکتر. آمپول که زد یکم بهتر شد. ولی کلا باید ده روز مواظبت کنه و همیشه هم مراقب باشه که سرما نخوره. چون سرما خوردگی باعث میشه دوباره اینجوری بشه :( سالها بود سرما نخورده بود. اصلا انرژی ندارم وقتایی که مریضه. ترجیح میدم خودم مریض باشم ولی حامد مریض نشه. نه اینکه بخوام عشقولانه بازی دربیارما! وقتی مریض میشه خیلی حساس و نازک نارنجی میشه. همش باید مواظبش باشم و بهش توجه کنم. بعدم چون کلا همیشه سر حال و پر انرژیه وقتی مریض و بی انرژیه اصلا حال و حوصله ندارم :(


-امشب عمم اینا اینجا بودن. شوهر عمم خیلی مرد خوبیه. چند وقته قلبش مشکل داره. گفته بودن باید جراحی کنه ولی دیر جنبید و گفتن دیگه نمیشه و ریسکش بالاست. خیلی سنش بالا نیست طفلک. شصت هم نشده هنوز. دلم براش می سوزه. امشب همینجوری که دور هم میگفتیم و میخندیدیم و بازی میکردیم همش یه غمی داشتم و حس میکردم نکنه دیگه این لحظه ها براش تکرار نشه. آدما تا وقتی هستن قدرشونو نمیدونیم و زیاد بهشون توجه نمیکنیم. ولی وقتی یه مشکی براشون پیش میاد سریع دلمون میگیره و متاسف میشیم. چقدر بد. کاش خوب بشه :(


- تصمیم بر این شده که فردا نریم خونه ی مادربزرگ و به جاش چند روز بعدش بریم بهشون سر بزنیم. چون فردا مهمونی رسمیه و خیلیا هستن و زیاد هیچ کدوممون رو مود اینجور مهمونیا نیستیم. احتمالا شب همگی بریم منزل آقای الف یا آقای ه. شاید فردا اگه حوصلم بیاد کیک بپزم و ببرم اونجا که با هم بخوریم. اااااگه حوصلم بیادا.


- الهی...
از ما آهی...

و از تو نگاهی...


8

- یه پروژه ی کاری سخت و وقت گیر دستمونه. ویرایش ترجمه ی کتاب یه آدم مهم! این آدم مهم! که استاد دانشگاه، نویسنده، یه تاجر موفق و یک به قول خودش مترجم! هست، لطف کرده کتاب رو داده دست دانشجوهای بیچاره به عنوان پروژه ی پایان ترم که ترجمه کنند! اونم دانشجوهای یه رشته ی کاملا بی ربط به زبان! دانشجوها هم یه عده بردن بخش مربوط به خودشون رو دادن دست ارزونترین دارالترجمه ها (آخ که چه دلم خونه از این دارالترجمه ها که آبروی هر چی مترجمه رو میبرن)، یه عده هم که کلا گوگل ترنسلیشن رو استاد کردن! یعنی یه جاهایی دلم میخواد سرمو بکوبم به تیزیِ بالش از بس که ترجمه ها بی ربط و نا مفهومه! یه بخشیش رو ویرایش کردیم که تقریبا میشه گفت از ابتدا ترجمه کردیم. تصمیم دارم زنگ بزنم به آقای مهم! و بگم آقای مهم! شما که پول بابت مترجم ندادی و از دانشجوهای بیچارت بیگاری کشیدی! یا وقت و هزینه ی این کار رو افزایش میدی یا همینجوری چاپش کن و حالشو ببر! اینقدر حرصم میگیره از استادایی که از دانشجوها سوءاستفاده میکنن واسه پیشرفت خودشون. و اینقدر بیشتر حرصم میگیره از آدمایی که هیچی از ترجمه نمیدونن و چون چارتا کلمه انگلیسی بلدن فکر میکنن دیگه میتونن سریع دست به قلم بشن. من نمیدونم مگه ما مترجما تووی مشاغل دیگه سرک میکشیم و اظهار فضل می کنیم که همه فکر میکنن میتونن وارد حوزه ی ترجمه بشن؟ جالبه که فکر میکنن ما توو دانشگاه هم همون گرامرا و لغتای دبیرستان رو میخونیم یا مثلا مثل کلاس زبان رفتنه این رشته. بابا به خدا من الان توو فوق لیسانس مترجمی هم هنوز فکر میکنم خیلییییییییی چیزا از ترجمه هست که باید یاد بگیرم و هر روز یه نگاه جدید به دنیای ترجمه برام آشکار میشه و تازه هنوز هم به خودم اجازه نمیدم وارد بعضی حوزه ها بشم و ترجیح میدم اول تجربه کسب کنم بعد یه کتاب پر از غلط رو بدم بیرون که دو سال دیگه خجالت بکشم خودم با خوندنش. سی سپتامبر روز جهانی ترجمه بود، ولی هیچ رسانه ای این روز رو تبریک نگفت. فقط خودمون بودیم که توو ف.ی.س.ب.و.ک به خودمون و دوستای مترجممون تبریک گفتیم. خیلی ناراحتم از این که این حوزه اینقدر بی ارزش در نظر گرفته میشه و هیچ توجهی بهش نمیشه. یه بخشیش هم تقصیر خود مترجمهاست. هر وقت توو خیابون (مخصوصا خیابون انقلاب) تراکت تبلیغاتی مبنی بر ترجمه ی ارزان میبینم کلافه میشم. منِ مترجم میدونم که برای یه ترجمه ی خوب و روان و گویا، طوری که هر کسی بخونه اصلا متوجه نشه این ترجمست و فکر کنه تالیفه، برای یه ترجمه ای که به متن و منظور متن خیانت نکنه، چقدر باید انرژِی و ذهن و چشم و وقت بذارم. چقدر باید علاقه داشته باشم که غرق بشم تووی متن. چقدر باید شبانه روز وقت بذارم تا یه اثر ارزشمند تولید بشه. اون وقت چرا باید کار خودمو به بهای بی ارزشی ارائه بدم؟؟؟ خیلی ناراحتم و اینقدر حرف در این باره دااااارم که نگو :((


-عاشق این قالب جدیدمم. انرژی میده بهم :)


-شمال کنسل شد. به دلیل پیشبینی ترافیک سنگین در تعطیلات. میریم مهمونی مادربزرگ احتمالا. 


-اولین خواستگاری رسمی ما روز عرفه برگزار شد. یادش بخیر. دعای عرفه داشت از تلویزیون پخش میشد که از راه رسیدن. با یه سبد گل پر از لیلیوم صورتی و شیرینی های خوشمزه. اینقدر شیرینی ها خوشمزه بود که ما بعد از خواستگاری هنوز هم هر وقت میخوایم یه شیرینی هیجان انگیز بخوریم میریم همونجا. چقدر روز خوبی بود. چقدر آروم بودم. چقدر گفتیم و خندیدیم. یادش بخیر. چقدر زود میگذره. آذر که برسه ما دقیقا پنج ساله که با همیم. یه بخشیش در قالب دوست، یه بخشیش در قالب نامزد، باقی هم در قالب همسر :) همش خوب بوده و پر از خاطره. امیدوارم باقیش هم خوب باشه تا خداییِ خدا (این جمله ی معروفه حامده: دوستت دارم تا خداییِ خدا)  :)  :-*