عروسی 1

مدتیه که میخوام خاطرات روز عروسی و حواشی قبل و بعدش رو ثبت کنم که سالیان بعد با خوندنشون دوباره برگردم به همون حال و هوا. فرصت نمیشد. امشب شروع کردم به نوشتن و امیدوارم زود تموم بشه و دوباره وسطش منصرف نشم. میخواستم رمزدار کنم اما گفتم شاید یه عروس گذرش بخوره به اینجا و برای همین با جزئیات نوشتم مخصوصا اطلاعات جهیزیه رو گفتم شاید به درد کسی خورد.

ما خیلی ناگهانی تصمیم گرفتیم که عروسی بگیریم. خونمون هم خیلی ناگهانی جور شد. بنابراین تایم زیادی نداشتیم. اوایل آذر تصمیمون جدی شد. قرار بود خونه رو اواسط آذر بهمون تحویل بدن و ما بعد از محرم و صفر یعنی اواخر بهمن مراسم داشته باشیم. اولین کاری که کردیم این بود که سالن رزرو کردیم. چند تا سالن دیدیدم و در نهایت سالنی که میشناختیم و چندبار مراسم داشتیم و میدونستیم غذاش خوب هست رو انتخاب کردیم. البته سالن انتخاب من بود و نزدیک منزل مامانم. مادرشوهرم چندان خوشش نیومد که ما سالن رو خودمون و نزدیک منزل مامان من انتخاب کردیم و من هم بهشون گفتم من به این سالن مطمئنم اما شما اگر جای بهتری میشناسید کنسلش کنیم که گفتن نه هر جور خودتون راحتید. در واقع مادرشوهرم دوست داشت عروسیمون داخل هموم باغ تالاری که عروسی جاریهای دیگم بوده برگزار بشه ولی من و حامد با مهمان زیاد مخالف بودیم و در واقع با رزرو سر خود این سالن راه رو برای اضافه شدن تعداد مهمانها بستیم. چون قطعا اگر اون سالن رو میگرفتن تعداد مهمان ها باید اضافه می شد. ما سالن رو برای بیست و سوم بهمن رزرو کردیم و بیعانه دادیم و گفتیم انتخاب غذا و باقی جزئیات بمونه برای نزدیک عروسی. برای لباس عروس من یک آشنا داشتم که از اقوام عمم بود. رفتم با مامانم و عمه و دختر عمم پیشش و یه لباس خیلی ساده رو پسندیدم و پوشیدم و عکس گرفتم. حامد وقتی دید خیلی خوشش اومد و گفت خیلی ساده و شیکه. ولی مادرشوهرم دوباره ساز مخالف زد که هم سادست هم جنسش خوب نیست هم اجاره نکن و بخر. یک روز با حامد و مامانش رفتیم چندتا مزون دیدیم و من اصلا اون روز حال و حوصله نداشتم و هر چی هم پسند میکردم مادرشوهر میگفت خوب نیست یا جنسش بده. انگار میخواستم هر روز بپوشمش که جنسش اینقدر مهم بود. حوصله ی اینکه از روی ژورنال انتخاب کنم و ریسک کنم و بعدا طبق انتظارم نباشه رو هم نداشتم. حامد طفلک هم هر کدوممون هر چی انتخاب می کردیم فقط میگفت خوبه:دی لباسهای دانتل که مد شده بهم نمیومد و من هم دوست داشتم لباسم آستین داشته باشه و یقش بسته باشه که فقط دانتل ها این مدل میشد. مادر شوهرم هم همش میگفت چرا حساسی و خب بازوهات و سینت دیده بشه مگه چیه. اولا عروسی دوما خب تپل باشی مگه چیه به این سفیدی و قشنگی. در نهایت یه لباس انتخاب کردیم و قرار شد برام بدوزنش و اون روز به نظر اومد بد نیست. دقیقا برخلاف سلیقم دکلته بود و یقه باز! اینقدر مادرشوهرم روی جنسش حساس شد که یه لباس دکلته هم قیمت یه دانتل آستین دار در اومد. وای بلند شد با فروشنده رفت تا دوزندگی و پارچه هاشون رو از نزدیک دید تا مطمئن بشه جنسش خوبه. حتی یه تیکه هم از پارچه ازشون گرفت و برد که نمونه داشته باشه و با جنس لباسی که میدوزن مقایسه کنه! می دونم اینها همه از روی مهربونی بود ولی واقعا تووی اون شرایط من حوصله ی این وسواس هارو نداشتم. قرار شد یک هفته به عروسی برم تحویل بگیرم و تور هم بخرم. برای کت و شلوار حامد هم رفتیم میرداماد پاساژ آرین. کلی کت و شلوار پرو کرد و به دلمون نمینشست. در نهایت وقتی خیلی نا امید و خسته بودیم رفتیم نمایندگی ژست فرانسه و یه فروشنده ی خیلی سرزبون داری داشت که حامد رو برد داخل اتاق پرو و یک دست کت و شلوار فوق العاده شیک و خوش دوخت با پیراهن و کراوات و کمربند ست کرد و ماه داماد مثل دسته ی گل از پرو اومد بیرون و در جا پسند شد. یه کفش خیلی شیک ترک هم بود که کاملا ست کت و شلوارش بود ولی خیلی گرون که بابای مهربونم گفت برای یک دونه داماد بهترینهارو باید بخرم و هر چی حامد اصرار کرد که بریم کفش رو جای دیگه بخریم قبول نکرد. ولی پیراهن  و کراوات اینجارو خوشمون نیومد و فرداش رفتیم هاکوپیان و هم برای بابا و هم داماد جون پیراهن و کراوات خریدیم. برای بابا هم که چند شب قبلش از هفت تیر کت و شلوارش رو خریده بودیم. داداش نازم هم با مامان و بابا رفته بود و یه کت و شلوار سبز خیلی خوشرنگ و ناز خریده بود که حسابی جیگر شده بود. مامانم هم لباسش رو از تندیس خرید و واقعا شیک و تک و فوق العاده بود. مادرشوهرم هم چون سایزش بالاست تصمیم گرفت لباسش رو بدوزه و جاریم یه خیاط بهش معرفی کرد و رفت پارچه ی ساتن و دانتل بنفش خرید و سفارش داد که ماجرایی شد واسه خودش که حالا میگم در ادامه. در این بین هم هر روز لیست به دست میرفتیم خرید جهیزیه و تموم نمیشد. خرده پاشه ها حسابی اذیت میکرد خریدشون. الهی بمیرم مامانم و بابام فقط مثل عابر بانک میومدن همراه من و حامد و هر چی انتخاب میکردیم فوری میگفتن چشم و کارت میکشیدن. یعنی حتی یک بار هم نه نمیاوردن. تعدادی ظرف و ظروف و قاشق و چنگال که از قبل خریده بودم. جاروبرقی و اتو و برقی های کوچیک آشپزخونه و روتختی دم دستی و این چیزها هم همینطور .یه روتختی هم بابام از ترکیه آورده بود برام.  ولی خب کلی ظرف و قابلمه و پتو و قاشق چنگال و لیوان و سینی و چه میدونم هزار تا از این خرده ریزها بود که باید می خریدیم. البته من میگفتم همونها کافیه ولی ماماننم میگفت نه میری تووی زندگی میبینی ناقصه وسایلت باز باید هزینه کنی همین الان باید بخری. خلاصه هیچکس نذاشت من طبق میلم رفتار کنم. نه خانواده ی حامد گذاشتن عروسی نگیرم، نه خانواده ی خودم گذاشتن جهیزیم رو مختصر بگیرم. خرید خرده پاشه ها تا روزهای نزدیک عروسی ادامه داشت و برای خرید وسایل بزرگ باید اول خونه رو تحویل میگرفتیم. خونه باید آخر آذر تخلیه میشد که نشد و نیمه ی دی خونه رو تحویل گرفتیم. حتما انتخابمون همین خونه بود چون صاحبخونمون خاله ی حامد بود و خیلی برامون منفعت داشت این قضیه. روزی که اومدیم خونه رو دیدیم و تحویل گرفتیم حامد خیلی غمگین بود و غصه داشت. چون هم به مامان اینای من دور بود و میترسید من تنها بمونم و هم رنگ نشده و خیلی کار و تعمیرات داشت. با این که شش هفت سال ساخت هست ولی مستاجر قبلی حسابی خونه رو کثیف کرده بود. من کلی بهش دلداری دادم که در عوض کلی برامون اینجا منفعت داره و اگه بریم جای دیگه شاید سختمون بشه و وقتی خونه رو رنگ و تمیز کنیم و وسایل بیاد حسابی خوشگل میشه. ولی خب خونه خوش ساخت و محله خیلی آروم و سرسبز و تمیز بود. یک خواب خیلی بزرگ که میتونستیم تختمون رو همون جور که دوست داشتیم 180 بگیریم چون عاشق تخت بزرگیم. حال و پذیرایی بزرگ و در عوض آشپزخونه کوچیک با کابینت کم. تراس بزرگ و چندتا پنجره بزرگ که باعث میشد خونه نورگیر خوبی داشته باشه. خونه هفتاد متر بیشتر نبود اما خوش ساخت و دلباز. طبقه ی اول بودیم که خیلی بابت این که کسی پایین نیست خوشحال شدیم. خیلی هم ساختمان تمیز و منظمی بود داخل یک شهرک خیلی خوب و تمیز. اول از همه پدرم اومد متراژ پنجره هارو گرفت و یک شب رفتیم مغازشون پرده هارو انتخاب کردیم و فرستادیم برای دوخت. پدرشوهرم هم با نقاش هماهنگ کرد و قرار شد یک هفته ی بعد از تاریخ هماهنگی کار نقاشی رو شروع کنه و یک هفته ای هم تحویلمون بده. رفتیم مبل و میز نهارخوری و سرویس خوابمون رو سفارش دادیم. برام خیلی مهم بود که در عین اسپرت و ساده بودن چوب باشه و ام دی اف نباشه که دقیقا چیزی که میخواستم پیدا کردم. همگی ساده و اسپرت و جادار و چوب راش با پارچه ی ساده ی روشن. میزنهارخوری نیمی صندلی نیمی نیمکت هفت نفره و تخت 180 عزیزیمون با میز توالتش با آینه قدی. پاتختی دوست نداشتم و نگرفتم. تخت رو هم گفتم جکدار بزنه که زیرش وسیله بذارم. این سرویس چوب رو به آشنا سفارش دادیم و قیمتش خیلی خیلی مناسب دراومد برامون با توجه به کیفیتش. 15 روز به عروسی قرار شد بفرستن چوبیهارو. یک روز هم رفتیم همه ی برقیهای بزرگ مثل یخچال و گاز و لباسشویی و اینچیزها رو سفارش دادیم. آشپزخونم فضای قرار دادن ظرفشویی نداشت و من هم از ظرفشویی رو میزی بیزار بودم در نتیجه نگرفتم. لباسشویی بوش و ساید سامسونگ که بسیار راضی هستم. گاز بلوتینی که اسمش ایتالیاییه ولی دروغ میگن مونتاژه صد در صد ولی قطعاتش ایتالیاست. بد نیست ولی گاز ایرانی هم عالیه به نظر من و حتی مادرشوهرم لوفرای ایتالیا هم داره باز به نظر من زیاد با گازای ایرانی فرق نداره و گازای ایرانی خیلی خوبن. من اگه مامانم گیر نمیداد به این دوست داشتم رزگاز یا پیلوت یا اخوان بخرم. برای فرش هم قبلا توو پستهای قدیمی تر گفته بودم که بین دستباف و ماشینی مردد بودم و نظر خودم ماشینی بود که باز هم مامانم رضایت نداد و گفت باید دست باف بخری. یه 4 متری دستباف که مادر شوهر جان داد و خیلی قشنگه پهن کردم کنار میز نهارخوری. وقتی نامزد بودیم برامون خریده بود و گذاشته بود کنار. رفتیم بازار و یه شش متری برای جلوی مبلها خریدیم و یه سه متری برای جلوی تخت و یه کناره برای راهروی ورودی. یه پادری و یه قالیچه ی نفیس هم یادگار پدربزرگ مرحومم بود که فرش فروش بود و مامانم بهمون داد. برای  آشپزخونه ماشینی گرفتم و چقدر خوب شد چون همش خرابکاری میشه و مواد خوراکی میریزه زمین. یک روز هم رفتم با دخترخالم آرایشگاهی که نزدیک تالارم بود و برای عروسیش رفته بود و راضی بود رو رزرو کردیم. یک روز هم با حامد رفتیم آتلیه ای که انتخاب کرده بودیم قرارداد بستیم. برای خریدهای خانواده ی داماد مثل تلویزیون و میزش و لوستر وحتی سرویس طلا هم من نرفتم چون درگیر بودم و گفتم قبولتون دارم هر چی خریدید دستتون درد نکنه نخریدید هم فدای سرتون. که انصافا همه چیز همون جور که انتظار داشتم با سلیقه و ساده و اسپرت خریداری شده بود. من اصلا دوست نداشتم برام سرویس بگیرن چون طلا دوست ندارم و موقع عقد هم بهم دادن و اصلا به جزحلقه هیچی استفاده نمیکنم. ولی مادرشوهرم میگفت نمیشه و یه سرویس ظریف میخریم که دوست داشته باشی. و انصافا سرویس ظریف نازی گرفتنن که با این که طلا دوست ندارم ولی اینقدر اسپرت و راحت و دخترونست که حتی توو مهمونی های ساده هم میندازمش و دوستش دارم. دیگه کاری نمونده بود و منتظر بودیم خونه نقاشی بشه و بریم برای چیدن...

ادامه دارد...

نظرات 1 + ارسال نظر
زیتون سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 18:23

بسی حظ بردیم از این تعریفهای مفصلتان و مشعوف گشتیم همی ومنتظر ادامه اش نیز میباشیم

اینفدر جزئیات داره که فکر کنم کلی پست بشه
تازه خیلی جزئیات رو میگذرم ازشون وگرنه دوست دارم از همه ی ریزه کاریها بنویسم
همینجور که مینویسم میرم توو اون روزها و خیلی باحاله

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد