14

- چند شبه ساعت دوازده-یک شب خوابم میبره ولی ساعت 5 وقتی هوا داره آروم آروم روشن میشه بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره.  پا میشم به کارام میرسم. خدا کنه این روند ادامه پیدا کنه ولی 5 خیلیییی زوده بتونم تا 7-8 بخوابم :( بدنم نسبت به خواب شبانه مقاومت نشون میده نمیدونم چرا :(


- چند روزه هوا بی نظیره. یکشنبه کلی بارون اومد. صبحش که دانشگاه بودم و اینقدر هوا خوب بود تصمیم گرفتم با تاکسی برم و هم قدم بزنم هم هوا رو آلوده نکرده باشم. خیلی چسبید. شبش هم ساعت 10 با حامد رفتیم پیاده روی. کلی قدم زدیم و حرف زدیم و به یاد پاییز پنج سال پیش و روزهای آشناییمون افتادیم. آخراش هم نشستیم تووی پارک یه کم استراحت کنیم که دختر خالم و شوهرش رو دیدیم و اونا هم بهمون ملحق شدن. روز قوق العاده ای بود. خدایا شکرت برای این هوا.


- توو یه آفِ خوب چند تا لوازم آرایش خریدم. خوشحالم :)


- شنبه ارائه کلاسی دارم و هنوز هیچ کار نکردم :-s

13

- چند روز ننوشتم. در روزهای بی حوصلگی و بد خلقی و بی اعصابیٍ ماه به سر می برم. 


- خالم و همسرش دوشنبه از حج بر میگردن. خالم دوست نداشت به این سفر بره. هدیه و اصرار همسرش بود. دوست دارم برگرده و ازش بپرسم حالا پشیمونه یا راضیه که رفته. چون من هم دلم نمیخواد برم.


- ولیمه :-|  یه مهمونیٍ رسمی که نمیشه پیچوند :-|  البته رفتن به فرودگاه و مهمونیٍ استقبال رُ پیچوندم!


- به شخصه هر مهمونی یا جمعی که برای پوشش، حرف زدن، پذیرایی قانون و ادا اصول وجود داشته باشه رُ رسمی میدونم و سعی می کنم ازش دوری کنم. هر جا که بتونم راحت لباس بپوشم (نگران این نباشم که وااای حالا چی بپووووشم؟!)، بتونم راحت حرف بزنم (نگران این نباشم که وااااای نکنه فلان حرفم زشت بود یا به فلانی برخورد؟!)، اگر خودم میزبان باشم بتونم هر چقدر که در توانمه پذیرایی کنم، بر اساس میل و حوصله و توانایی خودم، شاید یکبار خیلی کامل و یک بار خیلی ساده (تا ی مهمون میخواد بیاد نگران این نباشم که واااای باید بدوم این ور و اون ور خونه و خودمو بکشم و خسته و کوفته و داغون بیام پیش مهمونم)، و اگر میهمان باشم بتونم با خیال آسوده و دور از تعارف و اصرار پذیرایی بشم (دائما نشنوم که تو رُ به فلان و بهمان قسم که بخور یا نخور) در این صورت میشه گفت مهمونی دلچسبه و با کمال میل استقبال میکنم از چنین جمع هایی. در غیر این صورت خلوت خودم رو ترجیح میدم. در حال حاضر فقط با برادر شوهرها و خانومهاشون، دخترخالم و  همسرش+دایی و زن داییم و چند تا از دوستانمون چنین جمعایی رو داریم. هر مهمونی دیگه ای بجز اینها باشه شاید کمی خوش بگذره و خوب باشه ولی رسمی محسوب میشه و از چند روز قبل رفتن غصه دارم. لبته جمع پدر و مادرها استثناست.


- سلیقه و زیبایی منظورم نیست. رسم و قانون و عرف منظوره. این که --> مردم چی میگن؟؟؟!!!


- وقتی قرار شد موقتا منزل مادرشوهرم باشیم، هزینه ی خرید وسایل و رهن منزل و پس اندازمون رُ یه جا سرمایه گذاری کردیم. اول قرار بود خونه بخریم ولی دیدیم اون خونه و محله ای که مد نظر ماست نمیشه خرید. ضمن این که نمیتونستم خودم رُ راضی کنم به خرید وسایل بی کیفیت. چون خیلی اصرار داشتیم پولمون جایی سرمایه گذاری بشه و برای همین اگه اون موقع خرید میکردم باید ار کیفیت یا کمیت صرف نظر میکردم. این سرمایه گذاری برامون سود خوبی داشت. در نتیجه قرار شد فعلا با امکانات اولیه ای که همینجا داخل این واحد بود سر کنیم و وقتی تصمیم گرفتیم مستقل بشیم خرید کنیم. ضمن این که من از عروسی گرفتن خوشم نمیومد و فقط یه مهمونی مختصر و خودمونی منزل مامانم گرفتیم. یجورایی اون موقع فقط هدف این بود که از بلاتکلیفی نامزدی و رفت و آمد خلاص بشیم. ایده ی بدی هم نبود. خیلی از نظر مالی سود کردیم. الان که میخوایم خونه بگیریم شروع کردم به خرید وسایل. خرید لذت داره ولی چرا اینقدر همه چی گرونه؟؟؟ گزارش خریدهامو خواهم نوشت. البته یه چیزایی که لازم بوده گرفتم مثل: جاروبرقی، اتو، ظرف و قابلمه و قاشق چنگال و خیلی ریزه پاشه های دیگه. ولی اساسی ها و اصل کاری ها مونده.


- کسی می دونه فرش دستباف حدود شش متری که خیلی گرون نباشه از کجا میشه خرید؟ البته اگه کسی به جز زیتون جونم و گاهی آقا آرش اینجارو می خونه   زیتونم مرسی که همیشه هستی دوستت دارم


-کسی می دونه فرش ماشینی که زودی داغون نشه و از قیافه نیفته هست یا نه؟ اگه آره چه مارکی؟ مامانم میگه ماشینی خیلی بده و فقط اولش قشنگه و زود خراب میشه. ولی آخه دستباف هم خیلی گرونه که 


-  همه میگن حالا که دیگه داری رسما مستقل میشی یه عروسی کوچولو بگیر توو سالگرد ازدواجت که میشه اسفند ماه. ولی نمیدونم چرا دوست ندارم. شاید فقط بریم عکس بگیریم.


- دلم سیب زمینی ویژه با ژامبون و قارچ و پنیر و سس مخصوص می خواد! همون پاتوق همیشگی!


- سر حامد تووی دانشگاهشون دعوا شده! (به طور تلویحی دیگه!) همه ی استادا و رئیس گروه ها میخوان باهاش پایان نامه بردارن. یکیشون که اتفاقا آدم معروفی هم هست گفته که من چون بازنشسته ام و فقط ده واحد دانشگاه بهم میده، ده واحد تدریس دارم و پایان نامه ی تو هم ده واحده، عملا به من هیچ دستمزدی تعلق نمیگیره ولی اگه یه گونی پول بدن یا هیچی ندن من می خوام استاد راهنمات باشم! بهش افتخار می کنم و کمی هم حسودی  عشق خودمه



- مادر شوهرم همین الان اومد ازم قرص خواست. دستش درد می کرد. چند ماهیه میره ورزش هر روز یه جاش درد می گیره. خیلی با مزست. بعد از ظهر هم برامون رقصید. هر وقت خوشحاله که پیششیم برامون می رقصه