18

1- دیشب هم با همون روش دیشب و به لطف شیر و گلاب خوابیدم. البته تا ساعت 2 داشتیم فیلم میدیدیم ولی بعدش به محض این که دراز کشیدم خوابم برد. ساعت 7 هم در حال دیدن یه خواب عجیب غریب بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد و رفتم سر کارهام.


2- خواب عجیبی بود! نمیتونم در موردش بنویسم ولی خیلی عجیب و واقعی بود! 


3- الان در این لحظه دلم باب اسفنجی و پاتریک میخواد! خنگول ترین و دوست داشتنی ترین کاراکترهای زندگیم! یادش بخیر توو راه رفتن به دانشگاه، داخل مترو، یکیمون میشد باب اسفنجی و اون یکی پاتریک و کل دیالوگارو با هم میگفتیم و بلند بلند می خندیدیم. متروی تهران کرج اکثرا در اختیار خودمون بود و تووی واگن تقریبا هیچکس نبود. میدونستیم چه ساعتایی باید رفت و آمد کنیم که مترو خلوت باشه.چه دلهای بی دغدغه و بی خیالی داشتیم. البته ما از رو نمیریما. هزار تا مسئولیت و مشکل هم که زندگی داشته باشه باز هم سرخوشیم :دی


4. چند وقت پیش داشتیم میرفتیم خونه ی مامانم اینا. پشت ترافیک خسته کننده ی عصر پنج شنبه کلافه شده بودیم که یه دستفروش رو دیدیم با یه عالمه عروسک پاتریک توو دستش. یه پاتریک کوچولو داریم ولی این پاتریکا بزرگتر و خوشگل تر بود. مثل بچه ها با ذوق آقاهه رو صدا زدیم و یه دونه ازش خریدیم. اینقدر ذوق کرده بودیم از خریدنش که اصلا ترافیک یادمون رفت. شیکم قلمبه و بامزش رو دلت میخواست گاز بگیری اینقدر ناز بود. الان هم نشسته رو به روم کنار پاتریک کوچولو و بابا اسفنجی بزرگ و بقیه دوستان :دی خدایا این شادیهای کوچیک رو از ما نگیر :دی


5. فردا شب به مناسبت اولین سالگرد ازدواج دختر خالم خونشون دعوتیم. مهمونیه خودمونی و به صرف شام و خوش نشینی. منظورم اینه جشن و اینا نیست. خیلی تاکید کرده که لطفا هیچی نیارید حتی شیرینی و شکلات و فقط بهونه ایه برای تجدید دیدار. حالا دوست دارم هم به حرفش احترام گذاشته باشم که گفته چیزی نیارید هم خوشحالش کنم. دوست دارم یه چیزی براشون درست کنم. مثلا کارتی چیزی. ولی هم فکر نکنم فرصت کنم هم اینکه همه ی کاغذ رنگیها و مقواهام خونه ی مامانمه. از طرفی هم امشب برادرشوهرها و خانوماشون میان و یکیشون هم هفتمین سالگرد آشناییشونه (سه ساله ازدواج کردن، بهمن سالگرد ازدواحشونه و احتمالا قصد دارن جشن بگیرن) و هم خانونش پایان نامه ی ارشدش رو دفاع کرد هفته ی پیش و کیکش رو هم آورد و جشن گرفتیم ولی چون غافلگیرانه بود براش چیزی نگرفتیم. دوست دارم اون رو هم خوشحال کنم ولی تا شب نه فرصت می کنم برم خرید نه فرصت می کنم چیزی درست کنم. شاید هم بذارم یک دفغه جشن سالگرد ازدواجشون همه رو با هم. چون یک ماه پیش هم تولدش بود و هدیه ی خوبی براش گرفتم. دیگه لوث میشه هی بخوام پشت هم هدیه بخرم.


6. دقت کردید توو شماره ی 5 چندتا "هم" گفتم؟ :دی


7. حامد عاشق موهای سیاهه و خودم حس می کنم موی یکم روشن بیشتر بهم میاد. دستشو میذاره روو موهام یجوری که فقط ریشه های سیاه معلوم باشه و میگه ببین چقدر بهت میاد. ولی هر چی نگاه می کنم حس نمیکنم بهم بیاد! :-S


8.  امروز در کمد تکانی یادگاریهای جالبی پیدا کردیم. یکیش کارت مغازه ی بابام بود که داده بودم به حامد که بده به مامان و باباش که برن پیش بابام و با هم آشنا بشن :دی اینقدر خاطرات خوب اومد توو ذهنم با دیدن این کارت. چقدر کوچولو بودم اون موقع :))  (و هزاران "که" در این شماره!!!)



9. دلم شیرکاکائو پاکبان خواست با پچ پچ! عاشق این ترکیبم! :))


10. بی خیال حرفایی که توو دلم جا مونده...



نظرات 3 + ارسال نظر
زیتون سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 19:53

دلم خیییییلی گرفته و سنگینه مینا.
اگه رفتی حرم و تو اونهمه انرژی خوب رها شدی از خدا برام آرامش بخواه...

سلام بر نازنین دوستم
برگشتم و بسیار هم یادت بودم
نبینم گرفته باشی عزیزم
از خدا برات همه ی خوبیهارو میخوام
اگه هر وقت دوست داشتی با کسی حرف بزنی همیشه رو من حساب کن و هر کاری از دستم برمیاد بهم بگو
دوستت دارم :-***

زیتون یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 19:17

می بینم که دوست جونم بسلامتی رفته سفر و نت هم نداره و خولاصه داره حسسسسابی خوش میگذرونه با همسری و مامان باباش :*****

چی بهتر از این؟ منتظرم که برگردی

سلااااااام دوستم. چرا اتفاقا هم لپتاپ آوردم هم تبلت :دی اینترنت هم عاااالی :دی ولی وقت نمیکنم بیام بنویسم یا کامنتارو تایید کنم. دیشب رفتیم حرم. میخواستم بهت اس بدم ولی آنتن نبود. الانم داریم میریم طرقبه. جات خالی. هوا بسی سرده. بوووووس :-****

زیتون پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 09:51

آخ جون همش شماره :دی

1. :) :*

2. کابوس نباشه عجیب باشه طوری نیس :)

3. "هزار تا مسئولیت و مشکل هم که زندگی داشته باشه باز هم سرخوشیم"... خداروشکر. این یه هنر بزرگه :***

4. و شادیهای بزرگ هم بهمون بدی موتوچکر میشیم ازت :دی

6. عاره :دی

7. الهی... باید یه کاتالوگ بگیری ببری خونه که همه رنگارو یه جا ببینه. نظرش عوض میشه شاید!

8. :))) :***

9. منم دلم خواب میخواد :(

10. یه پست رمزی بزن مخصوص خودت و هرچی مونده بریز بیرون. نذار بمونه. کپک میزنه و حالت بد میشه

3. مرسی عزیزم. دیگه سر خوش هم نباشه آدم که دووم نمیاره توو این زمونه :-*

7. رنگای مختلف گذاشتم دیده میگه قشنگه ولی مشکی که میشه یه چیز دیگست. یه پست رمزی میذارم ببینی الان رنگ موهامو ببین به نظرت بهم میاد یا مشکی بیشتر میاد. به نظر خودم واقعا مشکی بهم نمیاد :( البته میگه هر رنگی دوست داری بزن ولی دوست دارم دوست داشته باشه دیگه

9. تونستی استراحت کنی این چند روز تعطیلات؟

10. نوشتن بعضی خاطرات بد باعث میشه بیشتر برام مهم بشن و یادم بمونه. وقتی فراموشش کنم راحت ترم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد