1. سالها با این روش زندگی کردم. از سال کنکور به بعد. شب ها بیدار بودم یا خیلی دیر می خوابیدم و روزها خواب شب رو جبران می کردم. این روند ادامه پیدا کرد. ولی هیچ وقت برام معضل نبود. اصلا مهم نبود برام این قضیه. هر وقت اراده می کردم می تونستم بخوابم، خودم دوست داشتم که بیدار باشم وگرنه مشکل به خواب رفتن نداشتم. عاشق شب بودم و سکوت و آرامشش. همه ی کارهام توی شب به بهترین نحو انجام میشد. هیچ وقت هم موقع روز احساس کسالت و خستگی و مریضی نداشتم. ولی حدود یک ماهه این قضیه تبدیل به مشکل شده. نمیدونم چرا. چرا بدنم باید یک دفعه نسبت به یه عادتی که همیشه دوستش داشته واکنش منفی نشون بده؟ شاید به خاطر سنگینی درس و کاره. شاید به خاطر ضعف جسمیه که این روزها دچارش شدم و منشأش مشکلیه که چند ماه پیش برام ایجاد شد. شاید ذهنم خیلی درگیره. شاید همش با هم شاید هم هیچکدوم. نمیدونم. فقط می دونم که دارم اذیت میشم. هیچ وقت تا حالا این احساس بد رو نداشتم. هیچ وقت نبوده که اراده کنم بخوابم ولی نتونم، یا به هر دلیلی بیدار شم ولی دیگه خوابم نبره، یا به خاطر شب بیداری دچار کسالت و مریضی و درد بشم. الان ولی اینجور شدم. پیش اومده که شب نتونستم بخوابم، نخوابیده رفتم دانشگاه، خسته از دانشگاه برگشتم، خوشحال بودم که اینقدر خوابم میاد که قطعا خوابم می بره، رفتم که بخوابم، ولی دریغ از این که پلکام ذره ای سنگین بشن! بعد هم نزذیکای صبح با سردرد خوابم برده. یا کافیه کوچکترین صدایی از خواب بیدارم کنه، دیگه محاله چشمام بسته شه. در حالی که من تا همین یک ماه پیش کسی بودم که قادر بودم وسط سر و صدای یه مراسم عروسی هم راحت بخوابم اگه خوابم میومد. اما الان کوچکترین صدایی بیدارم میکنه. دارم حامد رو هم اذیت می کنم. حامد مثل قبلا من می تونه اگه لازم باشه بیدار بمونه و اگه اراده کنه بخوابه سرش رو بالش نرفته خوابش برده. اما این که من دارم اذیت میشم باعث میشه تا صبح نگرانم باشه و همش بیدار شه که ببینه خوابم یا بیدار، خوبم یا بد. گاهی هم بیدار میشم و میگم که صدای نفسات نمیذاره بخوابم :((( طفلک حتی میترسه نفس بکشه :((( دیشب خدارو شکر ساعت 12 خوابم برد، ولی ساعت 4 و نیم حامد توو خواب یه سرفه ی خیلی کوچیک و بی صدا کرد در حد صاف کردن گلو که باعث شد بیدار شم و دیگه خوابم نبره. آروم بلند شدم رفتم کار نیمه کارش رو تکمیل کردم که خوشحال بشه. ساعت 7 بیدار شد گفت چی شده؟ گفتم هیچی گرسنمه. اینو گفتم که شاید بیدار شه با هم صبحانه بخوریم :دی دیدم خوابالو خوابالو پا شد رفت بیرون. فکر کردم رفته آب بخوره، دیدم با یه لیوان شیر و برشتوک برگشت. گفت بیا عزیزم فعلا اینو بخور تا بیدار شم برم نون بخرم. بعدم گرفت خوابید :دی اینقده چسبید و مزه داد. بمیرم براش که توو خواب هم نگرانمه. اگه من بودم میگفتم برو خودت یه چیزی بخور من میخوام بخوابم :)))
خلاصه که من نمیدونم باید چیکار کنم. میخوام برم دکتر ولی نه یه دکتری که بخواد عادتم بده به دارو، نه یه دکتری که فقط از طریق مشاوره بخواد درمانم کنه. یه سری تکنیک و داروی ضعیف ترجیحا گیاهی دلم میخواد که قبل خواب بدنم رو به حد آرامش و خواب آلودگی نزدیک کنه. با سرچ نتونستم به نتیجه ی دلخواه برسم. فقط فهمیدم که خیلی ها مشکل من رو دارند و قطعا راهی هست که بتونم خوب بشم.
- ارائه خوب بود. به خیر گذشت. ولی خیلی اذیت شدم برای آماده کردنش. استاد نمرم رو نگفت. ولی از حرکت دستشش حس کردم A++ گرفتم. حالا باید یه پروپوزال آماده کنم. پروپوزال اصلی نیست، یه نمونست برای این که آماده بشیم و اشکالاتمون رفع بشه.
- خدایا اگه قد من رو چهار پنج سانت افزایش میدادی مشکل اضافه وزن نداشتم. آخه 160 هم شد قد قربونت برم؟ توو این خانواده ی شوهر قد بلند من مثل لی لی توو خانواده ی اریکسون هام! (اشاره به یکی از شخصیت های سریال How I met your mother) :-| وقتی با برادرشوهرها یا جاریها میخوام رو بوسی کنم باید مثل بچه ها پا بلندی کنم :دی حالا خدارو شکر که حامد به بلندی بقیه نیست ولی بازم قد بلند محسوب میشه. فقط 4، 5 سانت ناقابل بیشتر رشد می کردم یه کم بهتر بود. هم قدم بلند تر بود هم وزنم با قدم متناسب می شد و کمتر تپل محسوب میشدم. دختر خالم اندامش دقیقا مثل منه فقط قدش پنج سانت بلندتره، کلی از من لاغتر به نظر میاد :(
- آدم وقتی خوب نخوابه میشینه به این اراجیف فکر میکنه دیگه :دی
- شنبه تا چهارشنبه میریم مشهد. مامان بابام مهمونمون کردن. دوست داشتیم بریم یزد برای عکاسی ولی دیگه وقتی آدم مهمون بشه مگه میشه نره :دی اون هم توسط خانواده ی عزیزش به یه هتل ویلایی خوشگل یه جای خلوت و قول مساعد که سفر جنبه ی سیاحتی داره و دائما مارو به زیارت دعوت نمیکنن :دی شاید مینی لپ تاپ یا تبلت ببرم. اگه ببرم از اونجا آپ میکنم. ولی ممکنه حامد بگه داریم چهار روز میریم سفر دست از سر اینترنت بردار بذار یکم استراحت کنه :دی در اون صورت دیگه تا وقتی برگردم آپ نمیکنم. چون با گوشی خیلی سختمه بیام نت.
- حالا که صبح شده خوابم گرفته :(((((
چه بامزه. اولی شماره داره و بقیه ش نداره :دی
1. حتما پیگیری کن. حتما. چون اذیت کننده س :(
گل گاوزبون و بهارنارنج با عسل یا شیروعسل قبل از خواب خوردی؟ :*
- :****
- تازه من اگه چهار سانت بیشتر بشم اندازه الان تو میشم :)))
من خعلی کوچولوئم. همش 156 تا =)))
دخترم یه سروگردن بلندتره :)
- دقیقا همینه :دی
- چه عالی :)
خوش بگذره بهت عزیزم. چه کیفی داره سفر مهمونی :)
- :((
بهت میگم که خنگول شدم باور نکن :ذی
1. گل گاو زبون و بهار نارنج نه ولی دیشب شیر و گلاب خوردم خیلی خوب بود. عسل صبحا میخورم قبل خواب نخوردم.
- ای جانم ما چقد با هم تفاهم داریم. منم خیلی کوچولوام. مثل بچه دبیرستانیهام :دی خانواده ی حامد همه قد بلندن. کوتاهترینشون مامانشونه که اونم بالاین 170. من خیلی کوچولوام بینشون. واسه همینم میگم استایل معلمی ندارم. نمیدونم از رو عکسام متوجه شدی یا نه ولی بیبی فیس هم هستم. باز آدم قدش کوتاه باشه ولی بیبی فیس نباشه بهتره. خوش به حال زیتونک ناز. امیدوارم بختش و عمرش هم بلند بلند باشه:-*
- اگه بدونی چه اراجیفی توو سرم میاد وقت بی خوابی. روم نمیشه بنویسم همشو که :)))))
- آره خیلی مزه میده. کلی ذوق دارم :) مرسی گل من :-*